سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  جستجو:
خانه
مدیریت
ایمیل من
شناسنامه
پارسی یار

مجموع بازدیدهای وبلاگ: 124559
تعداد بازدید امروز: 26
  • درباره من


    237- نشانه ها - ترنم اندیشه
  • لوگوی من


  • آرشیو


  • اشتراک در وبلاگ


     
     
    237- نشانه ها - ترنم اندیشه
    مؤمن، بر آن که با او دشمنی می ورزد، ستم نمی کند و در راه آن که دوستش دارد، دست به گناه نمی زند . [امام علی علیه السلام]
  • 237- نشانه ها
    نویسنده: اندیشه چهارشنبه 85/11/18 ساعت 10:0 ص

    قبلا خودمو لو داده بودم، قبل از اونکه خودمو بشناسم! و همین کافی بود که همه در به در دنبال آدرسم جدیدم بگردند. به کسی ندادم ولی بی نشانه هم نیومدم. هر کی دوست داشت خودش پیدا کنه! اما مثل اینکه هیشکی دوست نداشت فکر کنه!

    ایده جدیدی به ذهنم رسید: نشانه ها. گفتم: "اینجا دنبال راه می گردم، نشانم دهید" به همه گفتم، بجز یه نفر. آخه شانسی اسمش با اسمی که اون انتخاب کرده بود یکی دراومده بود!

    یه روز که بیکار بودم شمردم، حدودا" به 130 نفر آدرس داده بودم!! جالبه هیکشی نیومد، بجز دو سه نفر. اصلا به رسمیت نشاختن! همه دنبال اندیشه می گردن! کل آمار بازدید 120 تا! که بیشتر از 100 تاش مال خودم بود. تعطیل شد بی آنکه راه را بدانم و از cache  موتورهای جستجو هم خارج شد. از کدامین راه باید بروم؟! هنوز نمی دانم...

    ----------

    وقتی براش نوشتم قطره های اشکم بدرقه راهت، تعجب کرد. اگه اون تو راه نباشه پس کی تو راهه؟! یادم افتاد که برا اون هم نشانه گذاشتم! فقط خودش فهمید.

    ذهن تحلیل گر عجیبی داره! چهار خط مطلب نوشتم. بدون اینکه چیزی بگه چند تا کلمه از اونها رو استخراج کرد و پشت سر هم نوشت. دیگه نیازی به نتیجه گیری نبود. خود اینا نتیجه بود! خدایا! این کلمات رو من پشت سر هم ردیف کرده بودم؟! شاید، به خاطر اینکه "اول کلمه بود".

    با اون هم قبلا شرط کرده بودم! طفلک بدون اینکه خودش بدونه شرط رو قبول کرده و حالا باید به قولش وفادار بمونه!!
    ----------
    تو اون «یلدا بازی»، میترا می خواست منم بنویسم. ولی من که نمی تونستم! چی می نوشتم؟ می نوشتم که جز دل شکستن کاری بلد نیستم. یاد فرشته افتادم، طفلک، دل اونم شکستم! نمی دونم اون دنیا چطور باید باهاش روبرو بشم، تا منو ببینه خواهد شناخت! اون روز هم که داشت با من حرف می زد، اصلا حواسش نبود و من هم اصلا به رو نیاوردم!... تا رفت. بعضی وقتا که «عبور نور»  می رم، اشک تو چشمام جمع میشه! نمی دونم چرا دنیا اینجوری ساخته شده!


  •